- ۴ نظر
- ۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۸
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آلهِ و سلّم میفرماید
صدقه جلوی هفتاد بلا را سد مى کند.
مال و ثروت هرگز با دادن صدقه کم نمى شود، پس نترسید و صدقه بدهید .
کاریکاتور,حماسه اقتصادی, سیاسی,پول,دلار,کارگر,پولدار,خسیس,مال,ثروت,طنز,فکاهی, سرمایه,بیکاری,فقیر,بالشت,ذخیره,مال اندوزی,کارتون,ژورنالیست,کاریکاتوریست,اجتماعی,باکیفیت,عباس گودرزی
حضرت رسول(ص): اصلاح و بهره ور ساختن مال جوانمردی است. الفقیه ج۳٫ص۱۶۶
مولا علی(ع): بدانید فراوانی و انباشتگی ثروت مایه تباهی دین و قساوت دل میشود.تحف العقول. صشهر زاویه از دیرباز بر فراز
برای مشاهده در اندازه واقعی روی تصویر کلیک کنید
دقت کردید هنگامی که یک سفر می روید و به زاویه برمیگردید با اینکه هیچ امکاناتی ندارد ولی چه آرامشی به انسان دست میدهد.
واقعا راست گفتن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
با سلام.
دوستان,می خوام یک پست بزارم به نام آلبوم عکس شهر زاویه.برای هرچه بهتر شدن این آلبوم و کمک به بنده,عکس هایی رو که از شهر زاویه دارید به این آدرس ایمیل کنید
amirhamzehsarkheyl@gmail.com
برای هماهنگی بیشتر با شماره تلفن 09198720360 تماس بگیرید.
امیرحمزه سرخیل
منبع:وبلاگ شهروندی از شهر دارالمومنین زاویه
در مراسم اختتامیه پنجمین جشنواره حضرت علی اکبر(ع)، برگزیدگان جوانان برتر ایرانی مقیم خارج از کشور معرفی و تجلیل شدند. به گزارش اداره کل روابط عمومی دبیرخانه شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور، در این مراسم از پنجاه تن از جوانان برتر در زمینه های گوناگون تجلیل به عمل آمد. آقای عباس نعیمی (فرزند برومند استاد حبیب اله نعیمی) دانشجوی دکترای دانشگاه پلی تکنیک سنت پیتربورگ در اختتامیه جشنواره حضرت علی اکبر (ع) در بخش فناوری های نوین به عنوان جوان برتر ایرانی خارج از کشور شایسته تجلیل معرفی شدند.
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند
امــا نه وقتی که در میانشان هستی ، نـه !!!
آنجا که در میان خاک خوابیدی ، “سنگِ تمام” را می گذارند و می روند …
صبحگاه روز یکشنبه مورخ 92/06/03 درختان 20ساله ورودی شهر زاویه به علت عدم نظارت شهرداری زاویه به بهانه عبور سیم های برق که 2 متر بالاتر از بلندترین شاخه عبور میکند گیسوان آن ها را بریدند. اگر فریاد کسبه محل نبود تمام درختان از ریشه قطع می شد. خدایا چه کنیم؟
از طرف کسبه ورودی شهر
دوستان سلام ،مطلبم رو با اجازه بدون عنوان و با یک مثال شروع می کنم !
فرض کنید به شهری وارد شده اید و مشغول گشت وگذارید، اولین چیزی که نظرتان را جلب می کند کتاب فروشی های متعدد سطح شهر است آیا جز این است که این کتابفروشی ها بر اساس نیاز مردم آن شهر ایجاد شده اند و فرهنگ کتابخوانی اهالی آن شهر در ذهن شما متبادر میشود؟
و نیز هم چنین است درمورد سالن های ورزشی،آموزشگاهها، دکه های روزنامه فروشی،فرهنگ سراها، کتابخانه ها ، هیات های مذهبی و .....
و اما اصل مطلب :
آیا برای شهری مثل زاویه با این قدمت مذهبی و فرهنگی و جوانان تحصیل کرده،نبودن کتابخانه و وجود فقط یک روزنامه فروشی که آن هم جدیداً غیرفعال شده است فاجعه نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا این نشان از بیراهه رفتن قشر جوان این شهر نیست وهوشیاری مسئولان فرهنگی شهر را نمی طلبد؟
آیا وجود قهـــوه خانه های متععد سطح شهربرای پذیـــــــــرایی از قشر جوان و فروش انواع و اقسام قلیان وذغال،
قطعا فروش این ذغالها در سطح وسیع مصرف کننده ای هم خواهد داشت و آنجاست که باید به حال خود و جوانان شهرمان بگرییم.
چرا جوانان شهر تکانی به خود نمی دهند و پیاده و سواره مشغول وفت گذرانی و علافی در شهر هستند که اغلب مزاحمت هایی را هم برای مردم بوجود می آورند...
در پایان عنوان این نوشته را به شما خوانندگان واگذار می کنم تا با ذوق خود و احساسی از سر درد برای مطلب بالا عنوانی بیابید . ...
منبع: نظرات سایت
اگر شما یک سیب داشته باشید و من هم یک سیب ..
و سیب ها را با هم عوض کنیم،
هر دومان همچنان یک سیب داریم...
اما اگر شما یک ایده داشته
باشید
و من هم یک ایده ...
اگر ایده هایمان را با هم عوض
کنیم،
آنگاه هر کدام از ما دو ایده
داریم...
این روزها که میگذرد چقدر غمگینم ، این روزها که میگذرد چقدر خوشحالم که میگذرند این روزها ، سهراب گفت چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ، شاید صد بار شستم و هزار بار تلاش کردم ، اما همه چیز همان رنگ و همان معناست ، خستگی مفرط در تلاش بیهوده یافتن چیزی که نمیدانم چیست . رفتن به امید بهتر شدن و رفتن و باز هم رفتن و بهتر نشدن و بدتر شدن و هرچه بیشتر محکم می شوم محکمتر می زند و حالا چارهای نیست حتی نالهای هم نیست و این دردنامه که مینویسم از حیرانیاست، همه توهمهای شخصیاست مغرور که همه چیز را میخواهد ، تعادل ، زیبایی ، شادی ، علم ،ثروت ، قدرت و... و چقدر مسخرهاست خواستههایی که نمیدانی با آنها به کجا خواهی رسید .
من خستهام از این بارسنگین بودن و تحمل رنج بدوش کشیدن مصیبت زندگی ، چقدر چیزهای خوبی که میخواهم ببینم و نمیتوانم ، چقدر شادی که میتوانست برای من باشد ، چقدر نشاط . دوست دارم همیشه در تعادل باشم در آرامش بدون استرس بدون فکر و خیال و این ناممکن و دور است. بزرگان و قدیمیان شهر ببینید چه بلایی بر سر ما جوانان آورده اید. فقط با سکوتتان