روز های اعتکاف در راه است و ما از راه مانده در سربالایی تند جاده زندگی منتظرش هستیم.پیشاپیش این روزهای زیبا را به همه معتکفین تبریک عرض میکنم.
در ذهنم دنبال سوژه برای نوشته جدید می گشتم و مدتها در روزهای گذشته سیر کردم. به روزهای نوجوانی رسیدم حال و هوای اعتکاف در شهر زاویه... به این صحنه برخورد می کنم که غروب یکی از روزهای اعتکاف است.
چیزی که در خاطرم است حضور پیرغلام اباعبدالله مرحوم حاج رضا شعبانلو آن پیر مرد مهربان که همیشه در حال خواندن قرآن بود و دوست عزیزم جوان ناکام هادی چوپانی است.
هادی دلم برایت خیلی تنگ شده
نمی دانم محبت هادی ،شوخی هایی که با هم داشتم و دوستی دور و دراز با هادی را چگونه بیان کنم
هادی برای من و دوستان روی باز و نگاه مهربانی بود که اکنون یادش هم برایمان صمیمی است و هیچ وقت قدیمی نمیشود.
وباز میخواهم در آن خاطرات قدم بزنم... در روزهای راهنمایی و دبیرستان که باهم، هم میزی بودیم.یک مسئله ی دیگر که برایم امید بخش بود و آن حمایت و پشتگرمی های هادی بود که با راهنمایی هایش در مسابقات وبلاگ نویسی نماز مقام اول استانی را کسب کردم.
اما این روزها کجایی هادی؟ مزارت در گلزار شهدا است ولی در روزها و شبهای اعتکاف بین ما هستی و حرکت میکنی...
امسال هم حضور گرم تو را کنارمان حس خواهیم کرد و با دل میشنویمت
تو زنده هستی هادی... حداقل در یاد من
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۵۸